اریب زدن، زخم کاری زدن کج زدن، یا محرف زدن شمشیر (تیغ)، کج زدن شمشیر، زخم کاری زدن: نگاهی کز تو می پیچد عنانش زند مژگان محرف بر میانش. (زلالی) تیغ را محرف بر کتف او نواخت. یا محرف زدن قلم. کج قط زدن قلم را: چشمت به پند نامه ما وا نمیشود تا کی قلم جری و محرف زنیم قط. (نظیری)
اریب زدن، زخم کاری زدن کج زدن، یا محرف زدن شمشیر (تیغ)، کج زدن شمشیر، زخم کاری زدن: نگاهی کز تو می پیچد عنانش زند مژگان محرف بر میانش. (زلالی) تیغ را محرف بر کتف او نواخت. یا محرف زدن قلم. کج قط زدن قلم را: چشمت به پند نامه ما وا نمیشود تا کی قلم جری و محرف زنیم قط. (نظیری)