- حرف زدن
- سخن گفتن
معنی حرف زدن - جستجوی لغت در جدول جو
- حرف زدن
- گفتن دوییدن سخن گفتن تکلم کردن
- حرف زدن
- سخن گفتن، گفتگو کردن
- حرف زدن ((~. زَ دَ))
- سخن گفتن
- حرف زدن
- говорить
- حرف زدن
- sprechen
- حرف زدن
- говорити
- حرف زدن
- parlare
- حرف زدن
- parler
- حرف زدن
- spreken
- حرف زدن
- berbicara
- حرف زدن
- تكلّم
- حرف زدن
- बात करना
- حرف زدن
- konuşmak
- حرف زدن
- kusema
- حرف زدن
- কথা বলা
- حرف زدن
- بات کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اریب زدن، زخم کاری زدن کج زدن، یا محرف زدن شمشیر (تیغ)، کج زدن شمشیر، زخم کاری زدن: نگاهی کز تو می پیچد عنانش زند مژگان محرف بر میانش. (زلالی) تیغ را محرف بر کتف او نواخت. یا محرف زدن قلم. کج قط زدن قلم را: چشمت به پند نامه ما وا نمیشود تا کی قلم جری و محرف زنیم قط. (نظیری)
آزوند بودن
زیاد طلبیدن، بسیار خواستن، کم صبری کردن
تباه شدن
گمان کردن، گمانه زنی
نواختن ارگ اجرا کردن یک آهنگ بر روی دستگاه ارگ
چاخان کردن، توپ زدن، دروغ گفتن، یکدستی زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
نمودار شدن برق در هوا، جهیدن برق